نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

دخترم نوژا

قلب من

مامان:یه توپ دارم ؟؟؟؟؟ نوژا:گیلییییی مامان:سرخ و سفید و؟؟؟؟ نوژا:گیلی مامان : میزنم زمین؟؟؟ نوژا:گیلیییی و...تا آخرش به همین شکل ادامه دارد به نوژا میگم چند تا منو دوست داری؟میگه: دَتا(ده تا) این وسط منم که ضعف میکنم با نوژا میخوایم بشماریم: مامان:1..2 نوژا:ته(3) مامان:4..5 نوژا:شیش(6) مامان:7 نوژا:هَش(8)... شیش(مثلا9)....ده آخرش هم میگه تَووو (tao)یعنی تموم تازگیها به غیر از کارتون (کاتو)فیلم عروسی آرزو هم جزو در خواستهاشه اینم رورویک سواری نوژا بعداز کلی راه رفتن دختری که زیبا نماز میخواند ...
21 مرداد 1391

تو هیچی کم نداری؛برای همه چیز من بودن

  در ستاره بارانِ میلادت میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست محمدم ....امروز که دختر ما 1 سال و 10 ماه و 17 روزه است ؛تو  پا به 30 سالگی گذاشتی .اما واسه من و نوژا قد همون 30 سال زحمت کشیدی وقتی که از سر کار میای تموم خستگیهاتو پشت در جا میذاری و با یه بغل مهربونی وارد خونه میشی میدونم خیلی خسنه ای اما بازم با لبخند میای تو خونه و با نوژا بازی میکنی و اونو پارک میبری منم با تو خستگی هام تموم میشن.میدو...
19 مرداد 1391

آینه تمام نمای ما

توی ماشین هستیم و نوژا روی پای من نشسته و در حال خوردن ساندویچ مورد علاقه اش یعنی همبرگر هست قبل از اینکه شروع بکنه به خوردن بدون اینکه ببینه مخلفات داخلشو در میارم (از لحاظ بهداشتی و....)وسطهای کار یه دفعه یه گوجه دیدم که از چشمم دور مونده بود جلوی نوژا درش آوردم در آوردن همانا و تقلید همانا......... دیگه تا آخرش چارچنگولی تو ساندویچ بود ..مقصر هم خودم بود همینکه من جلوی آینه میرم خانوم هم بدو بدو میاد و میگه نی نی..........نی نی....یعنی میخوام خودمو تو آینه ببینم.وقتی هم که آماده میشیم بریم هم باید خودشو تو آینه ببینه و هی میگی نو نو ... نو نو...یعنی لباس نو  پوشیدم میخوام خودمو ببینم یه مدتیه عادت کرده پمپرزشو باز میکن...
19 مرداد 1391

ما و این روزهایی که گذشت

این مدت خیلی سرم شلوغ بود و نرسیدم که بیام و وبلاگ رو به روز کنم اما حالا اومدم تا جایی که مغزم یاری بده سعی میکنم تاریخ بزنم روز شنبه مورخ 10 تیر ساعت 6 بعد از ظهر با عمه ها و آقا جون و خانوم جون والبته بدون بابایی رفتیم فرودگاه تا شیراز رو ساعت 8 شب به مقصد مشهد ترک کنیم اما همینکه رسیدیم فرودگاه اعلام کرد که پرواز 2 ساعت تاخیر داره همه لب و لوچشون افتاده بود که این 2 ساعت رو چطوری سر کنن اما من مغزم هنگ گرده بود. همش با خودم میگفتم این 2 ساعت رو چطوری با نوژا توی فرودگاه سر کنم من و عمه ها دست به دست هم دادیم که این 2ساعت که تبدیل به 2 ساعت و 45 شد رو سر کنیم از خوراکی خوردن و خواب گرفته تا دویدن بین مردم و گاری سواری ............دی...
1 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد